یادمه یه روز صبح مموش از اتاق من فرار کرد و رفت تو اتاق پذیرایی ،منکه خواب بودم نفهمیدم ولی مارال که رفته بود توی راهرو دیده بودش ...اول صبحی بازیش گرفته بود دسمونو جلو میبردیم و مگفتیم بیا کیومد ولی وقتی میخاستیم بگیریمش میپرید بالا و فرار میکرد خدا بسامرز خیلی خوب بود حیف که مرد
بازدید : 340
جمعه 29 آبان 1399 زمان : 17:38